دفتر خاطرات هیولاها
به نام خداوند مهر و دوستی
هیولاهای بادکنکی بچه هایی را که میگیرند مجبور میکنند تا در کارخانه ی هیولاها ، عروسک های بادکنکی باد کنند !
آن قدر که دیگر نفس شان تنگ میشود و از حال میروند . هیولا های بادکنکی و عروسک های بادی که شما جلوی هر مغازه ای در شهر میبینید با خوردن باد لاستیک ماشین ها ،توپ های بادی بچه ها ، باد تشک های خواب ، بالش های بادی و ... خودشان را قوی و بزرگ میکنند .
الکساندر که تازه با پدرش به شهر استرمانت آمده باید به مدرسه ی جدیدی برود که در آن مدرسه ی خرابه یک دفترچه با موضوع هیولاها پیدا میکند و خانم مدیر به او می گوید که فعلا مدرسه به بیمارستانی در همان نزدیکی منتقل
شده . الکساندر همراه دوستش ریپ موفق می شوند در مرحله ی اول هیولاهای بادکنکی روز تولد الکساندر را که پدر برای تولدش کرده بود شکست دهند ولی آیا بزرگتر ها و والدین قبول می کنند که هیولاها بادکنکی خطرناکند ؟ !
تلاش الکساندر ادامه دارد ...