دنی موشه
به نام خداوند مهر و دوستی
نویسنده : تورنتون دبلیو. برجیس مترجم : سعیدا زندیانیک روز صبح دنی موشه ناراحت و غمگین کنار برکه نشسته بود وبه دم کوتاهش فکر می کرد که چرا من هم مثل بقیه ی موش ها دم بلند و زیبا ندارم . فردا دنی موشه به سوی خانه ی قورباغه ی پیر رفت و به او گفت چرا من هم مثل بقیه ی موش ها دم دراز و قشنگی ندارم .
قورباغه ی پیر گفت دنی موشه تو شانس آوردی که دم کوتاه داری وگرنه به سادگی نمی توانستی از دست روباه قرمزه یا هوتی جغده در بروی . فردای اون روز دنی موشه در برف ها بازی می کرد یک هو صدای روباه قرمزه را شنید که یک جایی کمین کرده بود اما نمی توانست تشخیص بدهد از کجا این صدا می آید و همان موقع روباه قرمزه به دنی موشه حمله کرد اما دنی بدو فرار ... شب همان روز که دنی موشه داشت بدون حواس جمعی بازی می کرد هوتی جغده او را با پنجه های بی رحمش گرفت و برد هوتی جغد ه از کنار گذرکاه نسترن رد می شد ، دنی موشه یاد دوستش پیتر خرگوشه افتاد و همان مو قع شروع به ضربه زدن به هوتی جغده کرد که آزاد شود و شد وبه داخل گذرگاه نسترن افتاد همان موقع پیتر خرگوشه دنی را می بیند و با هم تا آخر به خوبی و خوشی زندگی کردند .
منم با پیشنهاد خانم دکتر موافقم. آخر هر کتابی، یه پی نوشت بذار و نتیجه گیری از کتاب رو هم بنویس. خیلی خوب میشه