آبنبات هل دار
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان طنز "آبنبات هل دار " نوشته مهرداد صدقی
تو یه نگاه کلی کتاب خوبی بود : ) اما بیشتر مناسب گروه سنی نوجوان و اونطور که پشت جلد نوشته " هنگام مطالعه با صدای آهسته بخندید، همسایه ها خوابیده اند" هم نیست، البته باید گفت خیلی سلیقه ای این موضوع و نمیشه به همه این نسخه رو داد؛ صادقانه با بخشهایی از کتاب واقعا خندیدم و از آن صادقانه تر گاهی هم کسل شدم .
داستان از زبان محسن پسر شیطون شیرین بجنوردیه که با همون لهجه شیرین مردمان بجنورد داستان رو روایت میکنه داستان مربوط به زمان جنگ تحمیلی ایران عراقه.. زمانی که خانواده ها در سطوح متوسط و رو به پایینی به سر میبردن و زمان صف های طویل..کپن ها.. بازی های کوچه خیابانی بچه هاست..
((مامان شروع کرد به تعریف کردن از مریم و اینکه ما چقدر با وسواس دختر انتخاب می کنیم. گفت که مثلا از الان برای من یکی را در نظر گرفته که وقتی بزرگ شدم همان را برایم بگیرند. لابد منظورشان رویا، دختر خاله اقدسش بود که هم سبیل هایش از مال من بیشتر بود، هم شماره کفشش، هم قد و هیکلش. تصورش هم برایم کابوس بود؛ چون اگر خدای ناکرده در آینده می خواستم با او ازدواج کنم، مطمئن بودم هر روز وقتی خسته و کوفته از اداره برمیگردم مرا به جای کیسه بوکس کتک می زند تا بروم برایش پفک و لواشک بخرم. از حرف مامان قرمز شده بودم؛ ولی کسی خبر نداشت خودم یکی را در نظر دارم. می خواستم بزرگ که شدم با خانم معلممان عروسی کنم. البته قبل از من حمید می خواست با او عروسی کند؛ اما از وقتی او با خط کش تنبیهش کرد، تصمیم گرفت برود با مجری برنامه کودک عروسی کند ))
پ.ن: طراحی جلد کتاب دوست داشتم
مگه اینکه باز شما کتابی بذارید وگرنه از این دو تای دیگه بخاری بلند نمی شه. خلاصه خوبی بود. ممنون.
فک می کنم بدم نمی آد بخونم. مثل زنگ تفریح می مونه بین کتاب های دیگه، این طور که متوجه شدم. درسته؟