عشق و عطش
به نام بخشنده ی بزرگ
کتاب " عشق و عطش " در قالب رمان عاشقانه به قلم بهیه پیغمبری به چاپ هشتم رسید .
این کتاب یه رمان عاشقانه است . داستان روزگار عاشقی دختری زیبا رو که دل باختنش به جوان ویلون زن باعث ویرانی و نابودی روزهای جوانی و سرمایه عمر او می شود ولی تنها یک عاشق دل خسته می تواند روحش را به آرامش برساند ....
این رمان داستان زندگی پیرزنی سالخورده ولی زیباروهه که در آسایشگاه سالمندانه و بعد از مدتها سکوت مرموزش بالاخره لب به سخن باز می کنه و سرگذشت پرفراز و نشیبش رو برای پرستار تعریف می کنه . زندگی مه بانو - دختر نقاشی های مینیاتور استاد بهزاد - که بعلت زیبایی بیش از حدش همواره مورد توجه همه و همینطور حسادت خواهرها و مادر ناتنی اش می شه . او که بزودی در جوانی عاشق پسر خوش تیپ و نوازنده می شه و می دونه که هیچ وقت این عشق بدلیل اختلاف طبقاتی و شغل حبیب به وصلت نمی رسه در قرارهای پنهانش فریب او رو می خوره و در نهایت روزی میشه آنچه نباید می شد و علی رغم وعده های ازدواج حبیب زودتر از آنچه فکرش رو می کرد حبیب اونو میذاره و میره و حالا این شرایط باید طوری سروسامان می گرفت ؛ خودکشی مه بانو فقط اوضاع رو بدتر کرد . عبدالرضا جوان نظامی مغرور و خشکی که معشوق شوکت دختر عمه مهربانوست ولی خودش دلداده ی ماه بانوهه ولی متاسفانه هیچ وقت مورد اعتنای اون قرار نمیگیرد که هیچ حتی مورد تنفر اوست ، اینبار او جانش را نجات می دهد ولی متاسفانه همه فکر کردند که با ماه بانو سروسری داره ولی هیچوقت بروز نداد که ماه بانو فریب خورده پسر دیگریه . در نهایت با هزار جور تهمتی که متوجه عبدالرضا میشه قرار میذارن تا با وصلت اون دوتا این بی آبرویی جمع بشه ، ولی همین موقع بود که پسرخاله فرنگ رفته و غرب زده ماه بانو دکتر منصور پیدا میشه و با بیان اینکه براش اتفاقات پیش اومده ارزشی نداره و بسیار عادیست پیشنهاد ازدواجش رو مطرح می کنه و در عین ناباوری عبدالرضا ، ماه بانو اونو انتخاب می کنه تا به این بهانه از ایران بره و دیگر مورد سرزنش بقیه نباشه . ... درست همینجا بود که سرنوشت شوم ماه بانو و عبدالرضا رقم می خوره . سالهای انزوا . زندگی های شکست خورده . بیماری و در نهایت بازگشت به ایران . عبدالرضایی که دیگر فرصتی برای زندگی نداشت و عشق بسیااار دیرهنگام ماه بانو ...
Jاز من بپرسید : کتاب رمان عشق و عطش حدود 420 صفحه ای بود و تو حدودای دوره رضا شاده رو به تصویر می کشید . از من بپرسید می گم نخونیدش . حماقت ها و اشتباهات ماه بانو و دلایل بسیار بی عقلانه و غیرمنطقیش برای رد عشق عبدالرضا که در تمام طول داستان اون رو به عاشقی عاقل ، جوانمرد و محترم تبدیل کرده و قابل حدس بودن داستان از صفحه 50 به بعد خوندش رو خسته کننده می کنه . به نظر من " ماه بانو خر است "
چقدر این کتاب تمش شبیه بامداد خماره.