مرد رویا ها
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب «مرد رویاها» نوشته «سید مهدی شجاعی»
مربوط به بخشی از زندگی شهید چمران اه از دوره ای که تو آمریکا درسش تموم شده تا تشکیل حزب امل تو لبنان و نهایتا سقوط نبعه. کتاب خوبی بود و متن روان و جذابی داره. هرچند که در غالب رمان نوشته شده و استناد تاریخی در مورد حرف ها نیست اما بعضی از جملاتش رو که دوست داشتم تو ادامه متن میارم؛
مصطفی خطاب به پروانه:
«من یک تکلیفی تو این عالم دارم که فکر می کنم برای انجام اون تکلیف به دنیا اومدم. نگاه نکن به دکترای فیزیک پلاسما، نگاه نکن به حقوق ماهی چند هزار دلار، نگاه نکن به پیشنهادهای وسوسه برانگیز شرکتهای بزرگ آمریکایی ... من به زودی همه اینها رو باید بگذاریم و برم .»
چمران خطاب به جمع دوستانش:
این اون وجه افتراق دیگه میان تفکر من و شماست. شما برای زندگی کردن اصالت قائلید، درسته؟ و معتقدید که باید بقیه قضایا رو با حفظ این محور تنظیم کرد.
چمران خطاب به امام موسی صدر:
با این همه خطرات می بایست تا حالا نفله شده باشم. با همه وجود احساس می کنم که این دعاها مثل یک سپری منو از لابلای بلاها عبور می ده. ولی حیف... حیف که در مقابل این همه لطفی که از جانب خدا شامل حالم می شه، هیچ کاری نمی تونم بکنم.
چمران خطاب به بچه های پرستاری نبعه:
مثل یک دانش آموز واینستید تا به شما یاد بدن، مثل یک معدنچی کار کنید. با همه وجود تلاش کنید که در این مدت بیشترین علم و تجربه رو کسب کنین
دکتر جان خطاب به امام موسی صدر، بعد از اینکه امام موسی در مورد ویژگی های مولای خودش به دکتر فرانسوی میگه؛
کی هست اون شخصیت عجیب غریب؟ این صفات متضاد فقط در خدا می تونه جمع بشه
(نگاه زیبای این دکتر فرانسوی، ماها چون ذهنمون تحت تاثیر آموخته هاست تا این توصیفات رو میشنویم میریم سراغ ائمه. + اینکه شهریار در مورد علی میگه نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت به نوعی تو جواب این دکتر دیده میشه)
علیرغم اینکه قبلا باهم در موردش صحبت کردیم اما برای من سوالاتی هست که هنوز هم جواب نگرفتم؛
1. اگر مصطفی چمران به خاطر تمکن مالی خودش (که صد البته از نبوغ خودش به دست آورده بود) و پدر خانمش از معاش همسر و چهار فرزندش اطمینان نداشت، باز هم به همین راحتی با برگشت همسرش از لبنان به آمریکا کنار می اومد؟
2. چرا چمران نموند تو نبعه تا کشته شه؟ (که البته با صحبتهای قبلی به این نتیجه رسیدیم که ضعف از نگارش متن بوده و احتمالا زمان اینقدر کوتاه بود از امضای توافق گروه ها تا سقوط کامل نبعه که دیگه فرصت خروج نیروها نبوده)
3. چرا وقتی که پول نون خانواده رو داده بود به فقیر، به پدرش نگفت که به جای این تصور که بچه من بی عرضه است و پول رو گم کرده، بدونه که پسر خوبی داره؟ و آیا اصلا اون حق داشته که حق یک خانواده رو با نظر شخصی خودش انفاق کنه؟ بهتر نبود که نون می خرید و بعد سهم خودش رو می داد؟
(نظرات افرادی که این کتاب رو خونده اند می تونه این متن رو تکمیل کنه)
1.البته که من با این اقدام چمران مشکل دارم هنوز ولی باورم نمیشه که این مرد پیگیر خانوادش و امنیتشون نشد...و البته که خانواده فقط به تمکن مالی احتیاج ندارن و صد البته دیگه اینکه ماموریت داشتن چمران دلیل بر رها کردن خانوادش نمیشه چرا که حتما با پذیرش ازدواج حتما مسئول جانی عاطفی و در اخر مالی خانواده خودش هست و باید باشه ، من از این دید نگاه میکنم که چمران حتما از رفتن خانوادش و مستقر شدن اونا در جای امن مطلع شده و خوشحال.. البته امیدوارم
2.موافقم برای منم سواله...
3.میخواست حتما با گفتنش خود نمایی نکنه مثل من :)) یچیزی بین خود خداش ،در مورد ادامش هم با جواب آقای صالح موافقم